من هم زیاد عجله نداشتم، پس با شکیبایی ایستادم تا پسر جوان متوجّه وجود من بشود.

در این موقع دیدم که با هیجان دستش را در هوا تکان داد و با صدای بلندی گفت، "مامان، من اینجام."

معلومم شد که دچار عقب افتادگی ذهنی است.

وقتی برگشت و مرا دید که درست نزدیک او ایستاده ام و می خواهم به هر زحمتی که هست رد بشوم، جا خورد.

چشمانش گشاد شد و وقتی گفتم، "هی رفیق، اسمت چیه؟" تعجّب تمام صورتش را فرا گرفت.

با غرور جواب داد، "اسم من دِنی است و با مادرم خرید می کنم."

گفتم، "عجب! چه اسم قشنگی؛ ای کاش اسم من دِنی بود؛ ولی اسم من استیوه."

پرسید، "استیو، مثل استیوجابز؟"

گفتم، "آره؛ چند سالته، دِنی؟"

مادرش آهسته از راهروی مجاور به طرف ما نزدیک میشد. دنی از مادرش پرسید، "مامان، من چند سالمه؟"

مادرش گفت، "پانزده سالته، دنی؛ حالا پسر خوبی باش و بگذار آقا رد بشن."

من حرف او را تصدیق کردم و سپس چند دقیقۀ دیگر دربارۀ تابستان، دوچرخه و مدرسه با دنی حرف زدم. چشمانش از هیجان می رقصید، زیرا مرکز توجّه کسی واقع شده بود. سپس ناگهان برگشت و به طرف بخش اسباب بازیها رفت.

مادر دنی آشکارا متحیّر بود و از من تشکر کرد که کمی صرف وقت کرده با پسرش حرف زده بودم.

به من گفت که اکثر مردم حتی حاضر نیستند نگاهش کنند چه رسد به این که با او حرف بزنند.

به او گفتم که باعث خوشحالی من است که چنین کاری کرده ام و سپس حرفی زدم که اصلاً نمیدانم از کجا بر زبانم جاری شد، مگر آن که خداوند الهام کرده باشد!!!

به او گفتم که در باغ خدا گلهای قرمز، زرد و صورتی فراوان است؛ امّا، "رُزهای آبی" خیلی نادرند و باید به علّت زیبایی و متمایز بودنشان تقدیر شوند.

میدانید، دِنی رُز آبی است و اگر کسی نایستد و با قلبش بوی خوش او را به مشام ننشاند و از ژرفنای دلش او را در کمال محبّت لمس ننماید،در این صورت این موهبت خدا را از دست داده است.

لحظه ای ساکت ماند و سپس اشکی در چشمش ظاهر شد و گفت، "شما کیستید؟"

بدون آن که فکر کنم گفتم، "اوه، احتمالاً من فقط گل قاصدکم؛ اما شکی نیست که دوست دارم در باغ خدا زندگی کنم."

دستش را دراز کرد و دست مرا فشرد و گفت، "خدا شما را در پناه خویش گیرد!" که سبب شد اشک من هم در آید.

آیا امکان دارد پیشنهاد کنم دفعۀ آینده که رُز آبی دیدید، هر تفاوتی که با دیگر انسانها داشته باشد، روی خود را بر نگردانید و از او دوری نکنید؟

اندکی وقت صرف کنید، لبخندی بزنید، سلامی بکنید.

چرا؟ برای این که به فضل الهی، این مادر یا پدر ممکن بود شما باشید.

آن رُز آبی امکان داشت فرزند، نوه، خواهرزاده، یا عضو دیگری از خانوادۀ شما باشد.

همان لحظه ای که وقت صرف می کنید ممکن است دنیایی برای او یا خانواده اش ارزش داشته باشد.

ساده زندگی کنید؛ با دست و دل بازی عشق بورزید، عمیقاً توجّه نمایید، با محبّت سخن بگویید، بقیه اش را به خدا واگذارید...


سخن روز :گاهي بي رنگي از هر رنگي زيباتر و مفيدتر است. شاتو بريان


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:رزآبی,استیوجابز,صندوق, | 2:44 | نویسنده : عاشق وطن |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.